تو ای غافل زیزدان رفت راه خطا تا کی فرار از بندگی سرپیچی از امر خدا تا کی
صفات نیک انسانی نهادن زیر پا تا کی فسون ومردم آزاری و تزویر و ریا تاکی
ستم بر زیر دستان اندین دار فنا تا کی
خیانت در امانت بهر ما مخلوق عادت شد توانگر گشتن همسایگان بخل و حسادت شد
تجاوز بر حریم دوستان نامش عبادت شد کردار نامعقول ما ختم سعادت شد
به راه و رسم انسانی نبودن آشنا تا کی
چه طرفی بستی از دنیا که بستی سخت بر آن دل چه نیکی کرده ای سازد کناهان تورا باطل
نگشته است دانه ای از خرمن عمر گران حاصل نما اندیشه ای برعاقبت ای از خدا غافل
به پای خویش رفت جانب دام بلا تا کی
پس از این پاک کناز دل دگر رنگ سیاهی را که باشد تازه هر گاهی گرفتن زآب ماهی را
زمغز خود جداسازی این همه افکار واهی را به خاطرروز حشر و درد بی پناهی
فراموش کردن گفتار ختم انبیا ء تاکی.